سوگندسوگند، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

یکی یه دونم

غذا خوردن

دخترم چند روزی هست که شما خوردن حریره بادام و فرنی رو شروع کردی خوشبختانه خیلی دوست داری و قشنگ همشو می خوری مامانی تصمیم گرفته شما رو تپل مپل کنه امیدوارم موفق بشم تا همه اینقد نگن چرا نی نی تون اینقد ضعیف و کوچولوی . اینم ظرف غذای دخترم البته دخملی به جای غذا یه چیز دیگه هم خیلی دوس داره بخوره           ...
2 خرداد 1392

دوستای دخملی

این عکس طاها پسر خاله سوگند جون که الان دقیقا 14 روزشه اینم عکس پریا دختر عمه سوگند جون که الان 1ماهشه اینم محمد مهدی پسر عموی سوگند جون که الان 4 ماهشه ...
2 خرداد 1392

سرما خوردگی

دختر قشنگم شما الان چند روزه سرما خوردی نمی دونم چرا ایندفعه سرما خوردگیت اینقدر طولانی شد دکترم بردیمت ولی فایده نداشت . برای اولین بار دیشب تب کردی من و بابایی هم نمی دونستیم چیکار کنیم ساعت 2 نصفه شب بود که بابایی رفت واست قطره استامینوفن گرفت وقتی خوردی زود تبت اومد پایین ولی هنوز ابریزش داری و نمی تونی خوب شیر بخوری مامانی فدات بشه که تو مریض شدی.         اینم سوگند سرما خورده ...
2 خرداد 1392

روز اول عید

امسال تحویل سال در روز چهار شنبه 30 اسفند 91 حدودا ساعت14/35بود .بعد از سال تحویل اول رفتیم خونه مامان بزرگ باباییت بعدم رفتیم خونه مادر جون مامانیت خیلی خوش گذشت شما هم خیلی خوشحال بودی عزیزم. سوگند جون اماده رفتن به عید دیدنی   ...
2 خرداد 1392

سال نو

      باران عشق همیشه میبارد اما در نوروز قطره های باران طلایی رنگند                        از خدا می خواهم که همیشه زیر این باران خیش شوی عزیز دلم دیگه چیزی تا اغاز سال نو نمونده امسال اولین سالی هستش که شما عید نوروز رو جشن میگیری امسال عید برای من و بابایی یه حال و هوای دیگه ای داره چون تو در کنارمونی عاشقتیم نفسم. سال گذشته سال خوبی برامون بود چون تو این سال تو به دنیا اومدی و با اومدنت زندگیمون رو پر از خیر و برکت کردی دخترم بهترین ها رو برات ارزو می کنم و از خدا می خوام همیشه سلامت و عاقبت به خیر باشی گلم.تمام هستی من...
2 خرداد 1392

چه خبر

مامان جونی چند هفته ای بود نتونستم بیام و خاطراتتو بنویسم چون شدید در گیر خونه تکونی و خرید عیدو نگهداری از شما بودم چون شما جدیدا تا وقتی خواب هستی که هیچی وقتی بیداری فقط باید بغل باشی نمیزاری مامانی کاراشو بی درد سر انجام بده راستی یه خبر خوب روز 5شنبه هفته پیش پسر خاله ت به دنیا اومد یه پسر نازوبا نمک و شکمو یه کوچولوی دیگه به همبازی های دخترم اضافه شدایشالا با هم دوستای خوبی بشین.                                                                          ...
2 خرداد 1392

مسابقه

سوگند جونم یه مسابقه گذاشتن که باید مامانا توضیح بدن چرا وبلاگ نی نی شونو دوست دارن                        دوست خوبم مامان کنجد جونی منم به این مسابقه دعوت کردن                                من این وبلاگ رو به خاطر عشق بیش از حدی که به دخترم دارم درست کردم تا تمام لحظات شیرین زندگیش رو ثبت کنم تا وقتی بزرگ شد هم خودم از خوندن این خاطرات ویاد اوری این لحظه های دوست داشتنی لذت ببرم وهم دخترم ب...
2 خرداد 1392

این روز های دخملی

سوگند جونی این روزا خیلی وروجک شدی همش دلت می خواد باهات بازی کنیم شیرین تر و با نمک تر شدی مامان فدات بشه ولی هم چنان شبا دیر می خوابی . من و بابایی سعی میکنیم بیشتر از شیرین کاریات فیلم بگیریم از جیغ زدنات از فوت کردنات از غر غر کردنات ...و خاطراتتو اینجا بنویسیم . راستی روز پنجشنبه نی نی عمه به دنیا اومد یه دختر ناز نازی و شیطون اونم مثل تو برای به دنیا اومدن عجله داشت واسه همینم 3 روز زودتر به دنیا اومد هنوز اسم واسش انتخاب نکردن فعلا گفتن تا ده روز فاطمه صداش میکنن ایشالا وقتی بزرگ شدین با هم بازی میکنین و اتیش می سوزونین. ...
2 خرداد 1392

هورا هورا سوگند جونم 4ماهه شد

امروز مامانی رفتیم واکسن 4 ماهگیتو زدی قربونش بشم دختر نازم فقط یه کوچولو گریه کرد تا اومدیم خونمون خوب خوب شده بود البته شب یکمی تب کردی ولی زود خوب شدی .پرنسسم دیگه داره بزرگ میشه فداش بشم 4ماهگیت مبارک عزیز دلم.                       اینجا سوگند جونی داره میره واکسن بزنه ...
2 خرداد 1392

پرنسسم

دلبند مامان چند روز مامانی خونه تکونی شو واسه عید شروع کرده واسه همینم نمیتونم خیلی بیامو واست بنویسم می خواستم نزدیک عید خونه تکونی کنم ولی گفتم اون موقع بابایی سرش شلوغ میشه نمی تونه زیاد شما رو نگه داره تا من کارامو انجام بدم . شما هم که دیگه سنگ تموم گذاشتی با اذیت کردنات مامانی و بابایی خسته باز باید شما رو تا ساعت 3و4 صبح نگه دارن دیگه چی کار کنیم یه دونه دختر که بیشتر نداریم فداش بشم الهی.               اینم عکسای وروجک مامان   ...
2 خرداد 1392